پانیک: آزاردهنده اما بی خطر

در
حملات پانیک مهدی

الف. “انگار یه چیزی توی گلوم گیر کرده، قلبم تند میزنه، حس می‌کنم الان می‌میرم!”

مهدی ۳۵ ساله، روی صندلی نشسته، دستانش را در هم قفل کرده و به سختی نفس می‌کشد. نگاهش نگران و سرگردان است. با صدایی لرزان ادامه می‌دهد:

“این اولین بار نیست. چند ساله که این حمله‌ها سراغم میان. یهو وسط یه جای عمومی، توی تاکسی، سر کار، حتی وقتی دارم تلویزیون می‌بینم. یه لحظه حالم خوبه، بعد یهو قلبم شروع می‌کنه به تند زدن، نفسم بالا نمیاد، دست و پام سرد می‌شه، انگار دارم خفه می‌شم. فکر می‌کنم دارم سکته می‌کنم یا یه چیزیم شده. اما هر بار که رفتم اورژانس، گفتن چیزی نیست. فقط اضطرابه! ولی آخه چطور اضطراب می‌تونه این حس رو به وجود بیاره؟ مگه می‌شه؟ من که دارم واقعی حسش می‌کنم!”

مهدی یک کارمند بانک است. زندگی‌اش همیشه روی نظم بوده، اما از وقتی این حمله‌ها شروع شده‌اند، دیگر جرات نمی‌کند تنها از خانه بیرون برود. در کیفش همیشه یک بطری آب، قرص آرام‌بخش و شماره اورژانس را نگه می‌دارد. او دیگر رانندگی نمی‌کند، چون چند بار وسط راه، حس کرده که کنترلش را از دست داده و مجبور شده کنار خیابان توقف کند.

“یادم میاد اولین بار پنج سال پیش بود. توی مترو بودم که یهو حس کردم دارم خفه می‌شم. قلبم وحشتناک می‌زد، یه جوری که انگار داره از قفسه سینه‌م بیرون می‌زنه. مردم دور و برم عادی بودن، اما من حس می‌کردم دارم می‌میرم. به زور خودمو رسوندم به ایستگاه بعد و دویدم بیرون. اولین کاری که کردم این بود که رفتم بیمارستان. نوار قلب، آزمایش خون، همه چی… گفتن چیزی نیست! فقط اضطرابه. ولی این چه اضطرابیه که حس می‌کنم الان مرگم حتمیه؟”

از آن روز به بعد، زندگی مهدی تغییر کرد. دیگر سوار مترو نشد. بعد از مدتی، خرید کردن توی فروشگاه هم برایش سخت شد. هر بار که توی صف می‌ایستاد، بدنش سرد می‌شد، سرش گیج می‌رفت، و همان حس وحشتناک به سراغش می‌آمد. مجبور می‌شد خریدش را نصفه‌کاره رها کند و فرار کند.

“الان دیگه کارم به جایی رسیده که حتی مهمونی هم نمی‌تونم برم. یه بار توی یه جشن تولد بودم که حمله اومد سراغم. جلوی همه مردم. شرمندگی و وحشت، با هم قاطی شده بودن. دیگه نمی‌تونستم اونجا بمونم. همه‌چی رو ول کردم و زدم بیرون. از اون روز دیگه هیچ جایی که شلوغ باشه، نمی‌رم. حتی عروسی برادرم رو به سختی تحمل کردم.”

مهدی دیگر نمی‌داند باید چکار کند. پزشک‌ها به او گفته‌اند که این فقط حملات پانیک است و از اضطراب ناشی می‌شود، اما او نمی‌تواند باور کند که اضطراب بتواند چنین بلایی سرش بیاورد. او از این حمله‌های ناگهانی که هر لحظه ممکن است اتفاق بیفتند، وحشت دارد. همیشه منتظر است که حمله بعدی چه زمانی به سراغش خواهد آمد. زندگی‌اش محدود شده و احساس می‌کند که دیگر آن آدم سابق نیست.

“دلم می‌خواد یه روز از خواب بیدار شم و هیچ اثری از این حمله‌ها توی زندگیم نباشه. دلم می‌خواد دوباره سوار مترو بشم، با دوستام توی کافه بشینم، بدون اینکه مدام نگران باشم که کی قراره دوباره اون حس وحشتناک بیاد سراغم…”

پانیک شدن معمولاً یه واکنش طبیعی بدنه به یه خطر واقعی یا یه تهدید ذهنی. ممکنه به دلایل مختلفی اتفاق بیفته، از جمله:

  1. اضطراب و استرس مزمن – وقتی ذهنت توی حالت آماده‌باش دائمیه، یه اتفاق کوچیک هم می‌تونه باعث حمله پانیک بشه.
  2. تجربیات یا خاطرات ناخوشایند – اگه یه موقعیت یا حس خاصی، یه خاطره بد رو برات زنده کنه، بدنت ممکنه واکنش دفاعی نشون بده.
  3. مشکلات جسمی – کمبود خواب، تغذیه نامناسب، مصرف کافئین یا نیکوتین زیاد، مشکلات تیروئیدی یا حتی افت قند خون می‌تونن باعث حملات پانیک بشن.
  4. عوامل ژنتیکی – اگه توی خانوادت کسی دچار اضطراب یا حملات پانیک باشه، احتمال این که تو هم مستعدش باشی بیشتره.
  5. ترس از دست دادن کنترل – بعضی وقتا، ترس از خود حمله پانیک، خودش باعث یه پانیک دیگه می‌شه.

برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.


دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *