پارانویید: آزارِ خود و دیگران

“همه دروغ می‌گن، دارن علیه من نقشه می‌کشن… حتی دکترها!”

حسن، مرد ۴۰ ساله‌ای با چشمانی خسته و نگاهی مشکوک، پشت در مطب روانپزشک ایستاده است. دستانش را محکم به هم گره کرده و با صدایی آهسته اما پر از خشم می‌گوید:

“من می‌دونم چیزی تو بدنمه… یه بیماری خطرناک! اما هیچکس نمی‌خواد قبول کنه. دکترها همش می‌گن ‘سلامتی، اضطرابه!’ ولی من حس می‌کنم دارن دروغ می‌گن. شاید می‌خوان منو بکشن… شاید تو آزمایشگاه‌ها دارن بدنمو دستکاری می‌کنن!”

او با حرکتی سریع کیفش را باز می‌کند و چند برگهٔ آزمایش را بیرون می‌آورد: “ببین! این همه آزمایش دادم، ولی جواباشو عوض کردن! من خودم خونمو دیدم… رنگش عوض شده بود! ولی اینا می‌گن مشکلی نیست. چطور ممکنه؟”

حسن قبلاً مهندس بود، اما حالا شغلش را رها کرده، چون مطمئن است همکارانش می‌خواهند او را مسموم کنند. حتی از غذای رستوران‌ها می‌ترسد و فقط چیزی را می‌خورد که خودش از یک فروشگاه خاص بخرد.

“همسایه‌هام هم مشکوکن! شب‌ها صدای پچ‌پچ می‌شنوم… حتماً دارن دربارۀ من حرف می‌زنن. حتی فکر می‌کنم توی خونه‌ام دوربین کار گذاشتن!”

او ماه گذشته تمام سیم‌کشی خانه‌اش را چک کرد و پنجره‌ها را با فویل پوشاند تا “امواج خطرناک” وارد نشوند. خانواده‌اش نگرانند، اما هر بار که سعی می‌کنند قانعش کنند، او فریاد می‌زند: “شما هم باهاشون همدست شدین؟ می‌خواین منو به تیمارستان بسپارین؟!”

حسن دیگر به هیچکس اعتماد ندارد. حتی وقتی پزشک به او دارو پیشنهاد می‌کند، باور دارد که “این قرص‌ها سمّه… می‌خوان مغزمو کنترل کنن!”

زندگی او تبدیل به یک جنگ دائمی شده است—جنگی که در آن، دشمنان نامرئی همه جا هستند و تنها او “حقیقت” را می‌بیند…


دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *